علل توسعه نیافتگی ایران از نظر دکتر سریع القلم:
پیشرفت و توسعه یافتگی یک امر درونی است. شرایط مستعد خارجی، تنها عوامل تسهیل کنندهاند. اگر برای بحث و جدل بپذیریم که مشکلات عمده توسعه نیافتگی ایران داخلی هستند،
سؤالی مهمی پیش روی ما قرار میگیرد:
تا چه میزان، مشکلات توسعه نیافتگی ایران فکری هستند و تا چه میزان خلقی و ناشی از روحیات و رفتارها؟
آیا ما نمیدانیم که علم مهم است، صنعت و فنآوری اهمیت دارند و یا باید در برنامه ریزیها و راهبردها انسجام داشت و یا زمان و نظم و انضباط از جایگاه ویژهای برخوردارند؟
آیا ما نمیدانیم که در هرکاری، متخصص آن باید مدیریت کند و یا ثبات سیاستگزاریها و اعتماد دیگران در کار و تجارت و صنعت و همکاری امری کلیدی هستند؟
آیا ما نمیدانیم که بخش خصوصی در تولید و خدمات بر بخش دولتی اولویت دارد؟
آیا ما نمیدانیم وفای به عهد و راستگویی در کار اقتصادی و تجاری وخدماتی تا چه میزان تعیین کننده است؟
آیا ما نمیدانیم رقابت قاعدهمند و سالم برای رشد و پیشرفت یک جامعه با اهمیت است؟
آیا ما نمیدانیم ثبات قیمتها و پایین نگه داشتن نرخ تورم، نظارت منطقی دولت بر عملکرد بنگاههای اقتصادی، نظام مالیاتی کارآمد و قانون گزاری بهروز و دقیق مهم هستند؟
آیا ما نمیدانیم که عقلانی نیست یک نفر طی ده سال پنج شغل دولتی کاملا متفاوت با هم داشته باشد؟
آیا ما نمیدانیم که حضور طولانی یک مدیر دولتی در کارخانه، بانک، صنعت و نظام اداری،فسادآور است؟
آیا ما نمیدانیم که یک نفر نباید هفده حکم دولتی داشته باشد؟
آیاما نمیدانیم که مهندسین، سیاستمداران خوبی نیستند؟
آیا ما نمیدانیم که سیاستمداری یک تخصص است و دههها کار و فعالیت و کوشش و تجربه میخواهد؟
آیا ما نمیدانیم که گماردن یک فرد ۲۵ ساله بر یک سمت مهم با یک فرد مجرب و متخصص ۶۰ ساله متفاوت است؟
آیا ما نمیدانیم سخنان بدیهی مساوی با سیاستگزاری نیستند؟
آیا ما نمیدانیم تغییر روزانه سیاستگذاریها، منطقی نبوده وبیثباتی اجتماعی ایجاد میکند؟
آیا ما نمیدانیم که دانشگاه عمدتا برای تولید علم و فکر بنا شده است؟
آیا ما نمیدانیم که مملکت داری به یک سیستم نیاز دارد که روی کاغذ باشد و نه در ذهن افراد؟
آیا ما نمیدانیم کسی که در لابلای دهها کار اجرایی و هیاهوهای سیاسی، دکتری گرفته، چندان ارزش علمی و تخص صی ندارد؟
آیا ما نمیدانیم تبلیغات مساوی با مدیریت نیست؟
آیا ما نمیدانیم آینده جوانان ونوجوانان و قضاوت آیندگان مهم است؟
آیا ما نمیدانیم که بر اساس هیچ مرام ومکتب و جهان بینی و دینی، این منطقی نیست یک نفر، ۲۷ سال در یک سمت دولتی باقی بماند؟
این موارد و حدود پنج هزار مورد دیگر بعید است از تو جه ملت باهوشی چون ایرانی به دور باشد. ایرانیان این موارد فکری را عموما میدانند و همه حتی در برنامههای بدیهی رادیو و تلویزیون بیان میکنند.
کمیت همایشها در کشور نیز حاکی از آگاهی نسبی به این موارد فکری مفهومی و نظری است.
آیا میتوان مطرح کرد که اگر ما نمیتوانیم این طیف از اندیشهها را که بدان معتقدیم عمل کنیم، مشکلات ونارساییهای خلقی، روحی و رفتاری داریم؟
آیا خودخواهی یک مسئلۀ فکری است یا خلقی؟
آیا ناهماهنگی، مشکلی مفهومی است یا خلقی؟
آیا اینکه نمیتوانیم سیستم درست کنیم، نقیصۀ فکری داریم یا با روحیات ما که کمتر به قاعدهمندی علاقه دارد، مربوط میشود؟
اگر نمیتوانیم درازمدت فکر کرده،
در کسب اعتماد دیگران کوشا باشیم و استراتژیک بیاندیشیم،
کمبود نظریه داریم یا اینکه تلقی بزن برویی از زندگی مانع از کار اساسی میشود؟